مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

واکسن زدن چهارماهگی مهران

سلام مهران مامان خوشکل من  مهران جان 25 دی همراه مامی جون و بابا جان رفتیم واکسن چهارماهگیت را بزنیم همه کارکنان رفته بودن کلاس 26 صبح ساعت 8  همراه بابا  اماده شدیم بریم واکسن بزنیم هوا ابری داشت باران میامد وای چه کیفی داست زیرباران  اول که قد و وزنت کردیم که وزنت 7.100 و قدتم 67 بود که گفت که همه چیزت خوبه بعدش رفتیم برای واکسن که من عقب ایستادم که واکسن زدنت را نبینم وقتی امپولت رازد ان وقت شما گریه کردید ومنم به شما پستونک دادم که زود ارام شدید  بعدش راه افتادیم رفتیم خانه مامی جون تا یک ساعت بی تابی کردید شبشم رفتیم خانه باباحاجی اما در کل واکسن چهارماهگیت خیلی بد نشدیدی  مهران جان دوست دا...
30 دی 1392

مهران جان و عکس هایش

سلام مامان گلم       عشق من      نفس من     زندگیم من   چند روزی هست که داری کچل میشی موهات داره میریزه اما با مد هستی عکسش میذارم ببین  خودت را برای دایی و باباجان و بابا خیلی لوس میکنی وبغل ان ها میری   میخوای از همه بالاتر باشی  راستی مهران خواهش میکنم انقدر نم پس نده روزی چند بار بایت لباسهایت را عوض کنم همه روزی سه تا چهار بار بچه هایشان عوض نمیکنند ان وقت شما را هفت بار به بالا باید پوشاکت را عوض کنم خسته شدم انقدر تکان میخوری که سرش به بالا و همه لباس ها و شلوار هایت را خیس میکنی اخ اخ اینم بگم چقدر مامان باید کتک بخورد وای وقتی شیرت میدم دستت را مشت...
18 دی 1392

مهران موفق شد و .....

سلام بر مهران گل  دیروز 3 ماه 19 روزت بود پسر بدی نبودی بیشتر روی  زمین خوابیده بودی و هی تلاش میکردی و روی پهلو میچرخیدی هی تلاش کردی تــــــــــــــــــــــــــــــــا موفق شدی و صورت و شکم و همه اعضای شما روی زمین رسید اولین چرخش مهران در 119 روزگی هـــــــــــــــــــــــــــورا بدون هیچ کمکی   امروز 120 روزت هست  120 روزگیت مبارک. صبح  تا حالا فقط بغل ما بودید خیلی مامان خسته هست دیگه وقت کم میارم  به وبلاگت دوستانم سربزنم نظر بزارم   مهران جان مامان دوست داره هیچ وقت خانواده ات را فراموش نکن  خدا را شکر که خدا  شما را به ما داده  سپاس برای همه نعمت های که به ما...
15 دی 1392

پسرم تاج سرم امروز 106 روزش هست

سلام مهران مامان   خوشکل مامان     عشق مامان  امروز 106 روزت هست دیگه  داره لباس های سایز یک کوچیکت میشه باید لباس های سایز دو را تنت کنم . از وقتی دوماهت شده دیگه صدایی غورت غورتت را نمیشنوم یادش بخیر صدات کل خانه پیچیده میشد .  بعضی از شبها جای دست  و پا عوض میشه بس که میچرخی یک شب تاریک بود و کامل نمیدیدمت امدم برت دارم دیدم یه حالتی شدی که متوجه شدم  پای شما تو دستم هست وشما چرخیدید یک روز هم داشتی صدا میکردی که تا بیدار شدم دیدم سه پتو که روی شما بود را زدید کنار و چشمتانم باز هست توی این سرما این کارها چه معنی دارد چند روز هست گردنت را از بالشت میاری بالا و نگه میداری  وقتی هم...
11 دی 1392

پسرم راه میرود

سلام مهران کوچولو لوس مامان تازگی ها خیلی گریه میکنی و پرتوقع هستید زود بدتان میاد وای اگر ما بایستیده باشیم وشما خوابیده دست و پا میزنید و اگر بغلت نکنیم غش میکنید و اشک شما در میاد مامان را خسته کردید بشین پاشو را خیلی دوست دارید پامیشید من دستم زیر بغل شما هست و شما شروع میکنید به راه رفتن قدم های ریز برمیدارید قربونه راه رفتنت برم تازگی ها خندهای میکنید قهقهه میکنی صدایی خنده ات دو تا کوچه انور تر میره و بدشم سکسکه شروع میشه ما میخندیم شما هم شروع به قهقهه میکنید و بدشم شروع سکسکه میکنید کار دیکه شما مینید بد اخلاقی هست اخم میکنید ابرو ها تو هم میره و به هیچ عنوان نمیخندید میخواستم به شما شیر خوشک بدم که همه گفتند ندم پس شیر ماد...
7 دی 1392
1